سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیطان عاشق شد 

دختری بودکه کسی را دوست نداشت، یعنی می گفت ندارد، اما خیلی ها دوستش داشتند. او هم می دانست ولی قبول نداشت. می خواست کسی دوستش داشته باشد که کسی باشد. شاید خیلی از انها بودند اما برای او نه! شخصی موضوع را فهمیده بود!و وارد زندگیش شد. دختر اسمش را نمی

دانست، اما فکر می کرد اسمش اسم زیبایی باشد. مدت ها گذشت، دختر کم کم به صدای "آن" عادت کرد، شاید هم دوستش داشت.

"آن" نقاب داشت، اما دختر نمی دانست. اگر هم می دانست "آن" نقابش را بر نمی داشت. نقابش زیبا بود. نقابی بر همه وجودش.

دختر کم کم به "آن" نزدیک می شد. و هرچه نزدیکتر می شد بیشتر درون نقاب را می دید! درونش آتش بود.

دختر ترسید، عقب رفت، اما...

آتش، یا هر چیزی که در "آن" بود - در پشت نقابش - به دختر هم سرایت کرد. "آن" دستور داشت که دستوری را زیر پا بگذارد! دختر باید با "آن" یکی می شد...

آتش کم کم تمام وجود دختر را گرفت! اما هر چه می گذشت آتش درون نقاب "آن" کم سو تر و کم سو ترمی شد.

دختر برگشت. پر از آتش! داغ داغ! می سوزاند. هر چه بود را می سوزاند! "آن" از دختر ترسید. خواست فرار کند!

اما ماموریتش چه می شود؟! آخرین راه را امتحان کرد، نقابش را کنار زد. می خواست آتش پشت نقابش با تمام قدرت بر داغی دختر غلبه کند! آخر جنس داغی دختر متفاوت بود!

نقابش را که کنار زد، یخ کرد! سردش شد! از تعجب بود یا ترس؟! نمی دانست. دختر نزدیک شده بود، فرق کرده بود!

زمزمه های دختر در گوشش بود. نفس دختر به صورتش می خورد و این داشت آتشش می زد! نمی توانست باور کند که دارد از آتش دختر می سوزد. این شکست بود!

احساس ضعف می کرد، می خواست بماند، اما باید می رفت! برای مجازات خودش!

در ماموریتش شکست خورده بود! آتش دختر خاموش نمی شد! با این حال این آتشی نبود که بایدباشد!

اصلا آتش نبود! نمی دانم! اما داغ بود، خیلی داغ تر از آتش...."آن" باید می رفت. دور می شد، شاید هم فرار!...هم خوشحالی، هم درماندگی! هم ترس، هم شوق! آتشش زده بود!

دختر ، "شیطان" را عاشق کرده بود


نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در یکشنبه 87/1/18 و ساعت 1:0 عصر
نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ک................س
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا