سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر طنز 

پدر داد او را به یک پیرمرد

چنین سرنوشت او را تیره کرد

 

طرف دائما پاش بر گاز بود

سیه کار و بدمست و تل باز بود

 

بمانی تبه شد، سیه روز شد

 

سرانجام او نیز خودسوز شد

 

نمرد و از این روی گم کرد گور

سپس رفت و شد همسر مرده شور

 

بدیدم «بمانی» و دلخون شدم

از این وضع مانند مجنون شدم

 

همانی که استاد می خواست شد

از آن فیلم مو بر تنم راست شد

 

در این فیلم مردم همه گشنه اند

تو گویی که خوابیده بخت بلند

 

همه وحشی و نابهنجار و خل

چنین اند از دید دانای کل

برفتیم تا سینما کنجکاو

ببینیم سانده فیلم «گاو»

 

به این جشنواره چه آورده است

در ایلام ایشان چه ها کرده است

 

در آن فیلم یک دختر ساده دل

به همراه یک خواستگار خجل

 

به بازار رفت و کمی نخ خرید

برادر بیامد سرش را برید

 

یکی دختر درسخوان دگر

کتک خورد چندی زدست پدر

 

مبادا به دانشگه اندر شود

از این راه قدری مهم تر شود

 

زبس دخترک مشت و شلاق خورد

بزد بر خود آتش، سپس سوخت، مرد

 

بمانی که یک دختر ساده بود

برای غم و رنج آماده بود

 

زبس بود بدبخت در این جهان

نمی یافت یک مرد خوب جوان



نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در شنبه 87/1/24 و ساعت 5:55 عصر
نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ک................س
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا