سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کدام چهره؟ 

اندر حکایات این مرد بی چهره!

خسته ی خسته ی خسته دل من !

کنج تنهایی نشسته دل من !

از کمی ها و کاستی های این "مرد هزار چهره" چیز زیادی نمی گم. از لطافت ها و ظرافت هاش هم هیچ.

بالاخره مردم ما تا حدی از طنازی این مرد با خبرند.

از نکاتی که فقط  و فقط با نیت خودش و بدون اینکه کسی بفهمه درش گنجونده بود هم هیچ نمی گم. چون نباید بازگو بشه.

فقط می خوام از بزرگترین علامت سوالی که تو این سریال برام پیش اومد بگم.

هرچه مهربونی کرده دل من !

خودشو قربونی کرده دل من !

آخرین صحنه ی دادگاه:

بعد
از همه ی روایات و حدثات، ما می مونیم و مسعود مظلوم و بی کس. قضاوت ما از
اول هم در مورد او مشخص بود. از دید بینندگان، از همان قسمت اول، ایشون
بیگناه بودند. اما این تاکید برای چه بود نمی دونم.

دیدید که این صحنه اصلا طنز نبود. بسیار جدی و با جملات بسیار احساسی، بدون یک ذره دست مایه ی طنز.

نمی
دونم می خواست قدرتش رو در بازی جدی نشون بده، چیزی تو دلش بود، حرفی داشت
برای زدن؟ یا اینکه مثل بعضی کاراش، به اصطلاح خودش حرف سیاسی داشت:

"من سهم کسی رو بر نداشتم" "من اشباهی بودم" "حالا من ماندم و..." ...

این اشکی که جاری کرد؟؟؟

نمی دونم.

برای من که هنوز علامت سواله.
نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:24 صبح
نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ک................س
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا