یه وجب خاک تا حالا دیدی بینایی را که کور به نظرت کدوم یکی از اینها که گفتم بهتره ؟ می دونی دارم به این فکر می کنم کاش با چشم دل می دیدیم با گوش دل می شنیدیم و با زبان دل حرف می زدیم، تا هیچ به این فکر کردی که در برابر خدا چقدر ضعیفیم یا به این فکر کردی که اگه خدا بهت کمک نکنه حتی نفس هم نمی تونی بکشی ؟ به چی مغروریم ؟ به چی می نازیم ؟ به مال ؟ ثروت ؟ توانایی ها ؟ استعدادها ؟ موقعیت ؟ شغل ؟ ... بابا یکی نیست بگه ، همه اینها را می ذاری می روی تو یه وجب خاک ، بعد روی قبرت حتی بنویسن جناب مهندس ، جناب سرهنگ ، سرکار خانم دکتر ، و هزار جور لقب و عنوان هم که برات بنویسن همه رو می ذاری اینجا توی این دنیا و تک و تنها می ری درست مثل موقعی که به دنیا میایی بدون هیچ لقب و عنوانی برهنه و تنها از دنیایی دیگر به این دنیا می آیی حتی وقتی میایی گریه می کنی اما وقتی داری می ری آیا گریه می کنی یا می خندی؟ گاهی فکر می کنم ما آدمها چرا معنی خوبی و خوب بودن را نمی خواهیم بفهمیم یا می فهمیم اما خودمون رو می زنیم به کوچه علی چپ. بابا چه فایده از تجسس توی حال همدیگه و غیبت و دروغ و تهمت و خاله زنک بازی . اول از همه هم دارم به خودم می گم فکر نکنید الان من دارم این حرفها رو می نویسم خودم خیلی آدم خوبی هستم می نویسم تا یادم باشه تا فراموش نکنم که می میرم و سعی کنم خوب زندگی کنم ، می نویسم تا یادم نره که من هم می رم تو یه وجب خاک. لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|