توی
کودکستان فقط بچهها با هم بازی میکنند. توی اتوبوس هم زنها با هم هستند
و مردها با هم. اما آپارتمان ما خیلی بد است. همه چیز قاطی است. من باید
فکر میکردم. در یک آپارتمان5 طبقه 2 طبقه مخصوص مردان، 2 طبقه مخصوص زنان
یک طبقه هم مخصوص بچهها. این طور بهتر است، چون بچهها دیگر حوصلهاشان
سر نمیرود. مردها هم با یکدیگر حرفهای مردانه میزنند. برای همین بود که
تصمیم گرفتم همه کفشهای مردانه را در طبقه اول و دوم جمع کنم. دو طبقه
بالا را پر کردم از کفشهای زنانه. آن روز وقتی صاحبخانه طبقه اول به خانه
آمد جلوی در خانه غش کرد، غش کردن یک نوع مریضی است. من فکر نمیکنم به
کفش مربوط باشد اما پدرم میگوید:
او از دیدن این همه کفش جلوی خانهاشان هول کرده است.
آیا شما فکر میکنید سکته کردن هر کس به کفشهای جلوی خانهاشان مربوط میشود؟

نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در چهارشنبه 87/1/21 و ساعت 2:45 عصر
نظرات دیگران()