سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زندگینامه حضرت محمد 

نسب محمّد(ص)

 

 نسب محمّد(ص)،
به اسماعیل، ذبیح الله، باز میگردد. بنا به نظر شیعه اجداد محمّد(ص)، همگی
مؤمن و موحد بوده و هرگز به پرستش غیر خدا نپرداخته اند.

 

پدر
محمّد(ص)، عبدالله بن عبدالمطلب، فرزند بزرگ قبیل? قریش بود، که حاکمیت
شهر مکه، واقع در سرزمین حجاز عربستان، را در دست داشت. چنانکه پیش از این
گفته شد. مسجدالحرام و در قلب آن خان? کعبه، در شهر مکه قرار داشت.
ابراهیم(ع) این محل را، مرکز یکتاپرستی قرار داد ولی بدبختانه به خاطر جهل
بشر این محل به مرکز بت پرستی عربستان تبدیل شد و خانه کعبه را از بتهای
قبایل پر کردند. لازم به ذکر است که عبدالله طبق قول معروف، وقتی دو ماه
یا کمی بیشتر از بدنیا آمدن فرزندش گذشته بود، از دنیا رفت.

 

  مادر پیامبر خدا(ص)، آمنه نام داشت که گویند از  نظر فضیلت و مقام بالاترین زنان قریش و از قبیل? بنی زهره بود. مادر آمنه نیز از زنان بزرگ روزگار خویش بود.

 

ولادت محمّد(ص)

 

  گویند
محمّد(ص)، در شهر مکه و در سال عام الفیل متولد شدند.نام این سال را به
واسط? ماجرای حمل? ابرهه،با سپاهی سوار بر فیل، به خان? کعبه و نزول عذاب
الهی بر ایشان، عام الفیل نامیده اند که معنایش «سال فیل» است.

 

  به
لحاظ تاریخ مسیحیان، نیز ولادت پیامبر را برخی 580 میلادی و گروهی 573
میلادی دانسته اند. به هر حال به لحاظ تاریخ هجری زمان ولادت پیامبر 53
پیش از هجرت است و شکی در آن نیست.

 

  در
روز ولادت با سعادت محمّد(ص)، بین شیعیان و اهل سنت،به انداز? چند روز
اختلاف نظر وجود دارد و مورخین مختلف تاریخ میلاد ایشان را هشتم، دهم،
دوازدهم و هفدهم ربیع الاول دانسته اند.

 

  در
مورد محل دقیق ولادت پیامبر خدا(ص) نیز اختلاف نظر وجود دارد. برخی گویند
در خان? محمّد بن یوسف ثقفی به دنیا امد و برخی گویند در شعب بنی هاشم
متولد گردید. برخی اخبار کم اعتبار دیگر نیز موجود هستند که بعضی از آنها
محل ولادت را خارج از مکه میدانند.

 

  در
مورد نامگذاری پیامبر(ص) نیز دو نظر وجود دارد. برخی گویند در خواب آمنه
مأمور شد که نام «محمّد» را بر او بگذارد و برخی گویند عبدالمطلب این نام
را بر او نهاد و علت را چنین توصیف کرد: «میخواستم در آسمان نزد خدا و در
زمین نزد مردم ستوده باشد» (محمّد یعنی ستایش شده، ستوده)

 

حوادثی در شب ولادت

 

  گویند
در شب میلاد محمّد(ص) حوادثی چند رخ داد که نشانگر ظهور کسی بود که بزودی
به ظلمها پایان میدهد. بنده از آوردن آنها خودداری میکنم ولی برای تحقیق
در مورد آن میتوانید به کتاب «امالی» شیخ صدوق مراجعه نمایید.

 

دوران شیرخوارگی

  بزرگان قریش و مکه را عادت بر آن بود که نوزادان خود را برای شیردادن و بزرگ کردن به زنان قبایل بادیه‌نشین
میسپردند و این عمل علل مختلفی داشت و از آن جمله این بودکه: هوای آزاد و
محیط صحرا برای رشد و تربیت سالم بچّه مناسب است، زنان خودشان زمان آزاد
بیشتری داشته باشند و اینکه اعراب صحراء زبان فصیحتری داشتند.

 

محمّد(ص)
را ابتدا برای شیر دادن به ثویبه سپردند و سپس حلیم? سعدیه از بادیه آمد و
او را برای شیر دادن به بادیه برد. برخی میگویند روزهای نخست را خود آمنه
به محمّد(ص) شیر داده است.

 

  ابن
هشام از حلیم? سعدیه نقل میکند که زمانی که شیردادن محمّد(ص) را پذیرفت
سالی بود که دچار قحطی و خشکسالی بودند و پس از پذیرفتن پیامبر، برکات بر
او نازل گردید. از این رو وقتی محمّد(ص) دوساله شد و او را نزد مادرش برد
از او خواست که او را به میان قبیله خود بازگرداند که این درخواست مقبول
واقع شد. منابع شیعی هم از حلیمه نقل میکنند که برعکس سایر کودکان که صبح
با کسالت بیدار میشوند همیشه با شادابی و پاکیزه از خواب برمیخواست.

 

  برخی
مورخین سنّی از ماجرای شق سینه در دوران پس از شیرخوارگی سخن میگویند و آن
اینکه جبرئیل روزی بر محمّد(ص) که در حال نگهداری از گله بود، نازل شد و
سینه‌اش را شکافت و لخته خونی از قلب محمّد(ص) بیرون کشید و گفت این بهر?
شیطان است از تو! حلیمه چون پی به ماجرا برد او را نزد مادرش برد که البته
مادرش در مورد شأن و مقام و شرایط ولادت او سخنان فراوان بدو گفت. اما این
ماجرا از دیدگاه منتقدانه قابل قبول نیست و علل آن عبارت است از:

 

?. هر داستانی که در تاریخ بیاید صحیح نیست. بسیاری از وقایعی که در تاریخ
نقل میشوند مانند همین داستان، افسانه‌ای هستند. در غیر عقلانی بودن این
داستان همین بس که بگوییم که مگر در قلب کودک خردسالی سیاهی و ناپاکی وجود
دارد که کسی بخواهد انرا بیرون بیاورد؟؟  مگر خدا همه را پاک خلق نمیکند؟

 

?. باید
توجه داشت که این ماجرا هر چند در برخی کتب آمده ولی این نمیتواند قابل
قبول باشد و بدیهیست که از اسرائیلیات است چرا که تأییدگر ادعای مسیحیون
مبنی بر این است که شیطان در وجود هر پیامبری اثر داشته مگر عیسی مسیح!!

 

?. اساسا" خیلی غیر عقلانی است که معصومیت با خارج کردن لخت? خون بدست آید.

 

?.اگر معصومیت اینگونه بدست میاید چرا پیامبران پیشین و و ائمه چنین ماجرایی را تجربه نکردند؟

 

 ?.
میدانیم که معصومیت از طرف خدا به فرد داده میشود ولی با این داستان
اینگونه به ما تلقین میشود که در شرایط آزمایشگاهی قادر به ایجاد عصمت در
انسانها هستیم!

 

  در مورد بازگرداندن محمّد(ص) از سوی حلیمه  ابن
اسحاق گوید: مسیحیان حبشی محمّد(ص) را دیدند و به حلیمه گفتند ما او را از
دست تو خواهیم ربود و به شهر و دیار خود خواهیم برد، زیرا میدانیم
آینده‌ای درخشان دارد. حلیمه از ترس مسیحیان حبشی پیوسته مراقب او بود تا
وقتی که او را به مادرش تحویل داد.

 

مورخین
شیعه نیز نقل میکنند که فال بینی در بازار عکاظ محمّد(ص) را دید و فریاد
زد: این کودک را بکشید ولی حلیمه او را پنهان کرد و به میان قبیله خود برد.

 

به هر روی اکثر مورخین معتقدند پیامبر خدا تا سن پنج سالگی در بین قبیل? سعد زندگی کرد و سپس حلیمه او را به نزد مادرش برد.

 

بازگشت به مکه و رحلت آمنه

 

  وقتی
محمّد(ص) به مکه باز میگشت در بین کوچه‌های مکه حلیمه او را گم کرد و
سراسیمه به نزد جدش آمد و موضوع را گفت و قریشیان به دنبال او گشتند و او
را در بالای شهر مکه یافتند و نزد جدش بردند.

  عبدالمطلب بسیار به محمّد(ص) علاقه و توجه داشت و در این مورد در تاریخ ماجراهایی موجود است.

  با
آمدن محمّد(ص) به مکه مادرش تصمیم گرفت فرزند خود را برای دیدار
خویشاوندانش به یثرب ببرد. متأسفانه در بازگشت از این سفر در منزلی به نام
«ابواء» آمنه بیمار شد و وفات یافت و در همان مکان به خاک سپرده شد.

 

------------------------------------------------------

منابع اصلی:

 

?. زندگانی حضرت محمّد(ص) ]منبع شیعه[

?.خورشید نبوت ]منبع سنّی
نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:44 صبح
نظرات دیگران()
زمین دوباره گریه کرد...! 
زمین دوباره گریه کرد...!

زمین دوباره گریه کرد،برای دیدن بهار.

برای اون روزایی که، شباش می ره به انتظار.

زمین دوباره گریه کرد، برای بی قراریاش.

برای روزگاری که، خودش بود و آسموناش.

زمین دوباره گریه کرد، واسه شکستن دلش.

واسه صدای ناله هاش، واسه یه کولبار غمش.

زمین دوباره گریه کرد،واسه نوازش سکوت.

واسه نماز شب که باز، نمی رسه یه یک غنوت.

زمین دوباره گریه کرد، واسه صبوریای سنگ.

واسه نگاه تشنه و واسه یه لحظه ونگ ونگ.

زمین دوباره گریه کرد، برای آب تو سراب.

برای نون له شده، برای لونه ی خراب.

زمین دوباره گریه کرد، برای ناز پونه ها.

برای قهر لاله ها، برای عشق بوته ها.

زمین دوباره گریه کرد، واسه زمستونای سرد.

واسه نشستن تو برف، واسه پرستو های زرد.

زمین دوباره گریه کرد، واسه ندیدن بهشت.

واسه دل آدمایی، که می شوند یه سرنوشت.

زمین دوباره گریه کرد، واسه روزای بی نفس.

واسه شبای روشن و یه زندگی پر از قفس.

زمین دوباره گریه کرد، برای خاک نم زده.

برای اسم خوب مهر، برای تاب غم زده.

زمین دوباره گریه کرد، اما دیگه واسه خدا.

برای تنهاییاشو، نگاه های بی انتها...!
نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:43 صبح
نظرات دیگران()
پند... 
پند...

سلام شعری دم دست نداشتم. یعنی نداشتم تا دم دست باشه  واسه همین یه شعر از فریدون مشیری گذاشتم. به نام پند.

.....................................................................

هان ای پدر پیر که امروز

می نالی از این درد روانسوز

علم پدر آموخته بودی

واندم که خبر دار شدی سوخته بودی

***

افسرده تن و جان تو در خدمت دولت

قاموس شرف بودی و ناموس فضیلت

وین هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت

چل سال غم رنج ببین با تو چها کرد

دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا کرد

چل سال تو را برده ی انگشت نما کرد

وآنگاه چنین خسته و آزرده رها کرد

***

از مادر بیچاره من یاد کن امروز :‌

هی جامه قبا کرد

خون خورد و گرو داد و غذا کرد و دوا کرد

جان بر سر این کار فدا کرد

***

هان ! ای پدر پیر ،

کو آن تن و آن روح سلامت ؟

کو آن قد و قامت ؟

فریاد کشد روح تو ، فریاد ندامت !

***

علم پدر آموخته بودی

واندم که خبر دار شدی سوخته بودی

از چشم تو آن نور کجا رفت ؟‌

آن خاطر پر شور کجا رفت ؟

میراث پدر هم سر این کارهبا  رفت

وان شعله که بر جان شما رفت

دودش همه بر دیده ما رفت

***

چل سال اگر خدمت بقال نمودی

امروز به این رنج گرفتار نبودی

***

هان ای پدر پیر !

چل سال در این مهلکه راندی

عمری به تما شا و تحمل گذراندی

دیدی همه ناپاکی و خود پاک بماندی

آوخ که مرا نیز بدین ورطه کشاندی

***

علم پدر آموخته ام من !

چون او همه در دام بلا سوخته ام من

چون او همه اندوه و غم آموخته ام من

***

ای کودک من ! مال بیندوز !

وان علم که گفتند میاموز !

*****


نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:42 صبح
نظرات دیگران()
دلم 

دلم:

دلم یک پنجره با نور می خواهد.

دلم تنها بهاری دور می خواهد.

دلم یک آسمان مهتاب و آیینه

یه دنیا قاصدک محصور می خواهد.

دلم احکام بی پایان رویا را

میان صندقی انگور می خواهد.

دلم گرمای بی پایان غم ها را

میان کودکی چون شور می خواهد.

دلم اندوه بی انکار شب ها را

غزل وار از بر یک حور می خواهد.

دلم آواز یک قو را میان باد

چه بی احساس در یک گور می خواهد.

و در زنگار یک عشق قسم خورده

دلم خورشید را مهجور می خواهد.


نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:41 صبح
نظرات دیگران()
تـمــومــش کـن 

تـمــومــش کـن

از اول هم من و تو ما نبودیم

من و تو مال یک دنیا نبودیم

از اول هم تو اون سردرگمی ها

می گفتیم با همیم اما نبودیم

تمومش کن بیا از هم جدا شیم

بیا این قدر تکراری نباشیم

تمومش کن تو همین جا تو یه لحظه

از این تنهایی با هم رها شیم

تمومش کن ته این جاده بسته

تهش ماییم که قلبامون شکسته

بگو این جا کجای قصه ماست

نگاه کن اول راهیم و خسته

نترس از این که حرفم دلنشین نیست

تموم سهم ما از عشق این نیست

ما عشق اول هم بودیم اما،

همیشه عشق اول بهترین نیست

تمومش کن بیا از هم جدا شیم

بیا این قدر تکراری نباشیم

تمومش کن تو همین جا تو یه لحظه

از این تنهایی با هم رهاشیم 


نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:39 صبح
نظرات دیگران()
تنهایی 

تنهایی

 

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست،

 

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست،

 

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم،

 

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست،

 

تنهایی را دوست دارم زیرا،

 

در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست.

 

و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد.



نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:39 صبح
نظرات دیگران()
عکس عشقولانه 

نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:39 صبح
نظرات دیگران()
اگه 

اگـــه

 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر می گرده و نگات می کنه،بدون براش مهمی

 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر می گرده و با عجله می یاد سمت تو،بدون براش عزیزی

 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر می گرده و نگات می کنه،بدون واسش قشنگی

 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه می کنی بر می گرده و می یاد با هات اشک می ریزه،بدون دوست داره

 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف می زنی ترکت می کنه،بدون عاشقته

 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنه،بدون دیوونته

 

اگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شده،بدون که براش همه چی بودی

 

اگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می ناله،بدون که بدون تو می میره

 

اگه یکی رو دیدی که بعد رفتنت لباس سفید پوشیده،بدون که بدون تو مرده

 

اگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن،بدون واسه خاطر تو مرده!!!

 


نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:38 صبح
نظرات دیگران()
یه نکته خنده دار 

یک نکته

kkkk.jpg
این تصویر تبلیغ بانمک یک خودکار در امریکاست...:

"هرکسی اشتباه می کند".
یکی از نویسنده ها با خوش ذوقی این عکس را انتخاب کرده بود.اینجا هم که
قربانش بروم قانون کپی رایت یک چیزی توی مایه های کشک است.من هم کپی زدم.
شرکت های تبلیغاتی سعی می کنند موج سوارهای خوبی باشند و هماهنگ با افکار عمومی پیش بروند.
اوضاع جرج در امریکا خوب نیست.این را هم روباه نقره ای می داند ،هم شرکتی
که می بیند مردم از این تبلیغ استقبال وسیعی کرده اند و حالا خودکارهایش
سه سوت آب می شوند.

زیر عکس را دوباره بخوان:
"هرکسی اشتباه می کند"...


نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:37 صبح
نظرات دیگران()
جادوی سکوت 

                                                      جادوی سکوت

من سکوت خویش را گم کرده ام!

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من؛که خود افسانه می پرداختم،

عاقبت افسانه ی مردم شدم!

 

ای سکوت، ای مادر فریادها ،

ساز جانم از تو پرآوازه  بود،

تا در آغوش تو ،راهی داشتم،

چون شراب کهنه ،شعرم تازه بود

 

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو ومرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو

ای سکوت ،ای مادر فریادها!

 

گم شدم در این هیاهو ،گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می داشتم

زندگی پر بود از فریاد من!


نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در جمعه 87/1/16 و ساعت 6:36 صبح
نظرات دیگران()
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ک................س
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا