نسب محمّد(ص) نسب محمّد(ص)، پدر مادر پیامبر خدا(ص)، آمنه نام داشت که گویند از نظر فضیلت و مقام بالاترین زنان قریش و از قبیل? بنی زهره بود. مادر آمنه نیز از زنان بزرگ روزگار خویش بود. ولادت محمّد(ص) گویند به در در در حوادثی در شب ولادت گویند دوران شیرخوارگی بزرگان قریش و مکه را عادت بر آن بود که نوزادان خود را برای شیردادن و بزرگ کردن به زنان قبایل بادیهنشین محمّد(ص) ابن برخی ?.
هر داستانی که در تاریخ بیاید صحیح نیست. بسیاری از وقایعی که در تاریخ ?. باید ?. اساسا" خیلی غیر عقلانی است که معصومیت با خارج کردن لخت? خون بدست آید. ?.اگر معصومیت اینگونه بدست میاید چرا پیامبران پیشین و و ائمه چنین ماجرایی را تجربه نکردند؟ ?. در مورد بازگرداندن محمّد(ص) از سوی حلیمه ابن مورخین به هر روی اکثر مورخین معتقدند پیامبر خدا تا سن پنج سالگی در بین قبیل? سعد زندگی کرد و سپس حلیمه او را به نزد مادرش برد. بازگشت به مکه و رحلت آمنه وقتی عبدالمطلب بسیار به محمّد(ص) علاقه و توجه داشت و در این مورد در تاریخ ماجراهایی موجود است. با ------------------------------------------------------ منابع اصلی: ?. زندگانی حضرت محمّد(ص) ]منبع شیعه[ زمین دوباره گریه کرد...!
زمین دوباره گریه کرد،برای دیدن بهار. برای اون روزایی که، شباش می ره به انتظار. زمین دوباره گریه کرد، برای بی قراریاش. برای روزگاری که، خودش بود و آسموناش. زمین دوباره گریه کرد، واسه شکستن دلش. واسه صدای ناله هاش، واسه یه کولبار غمش. زمین دوباره گریه کرد،واسه نوازش سکوت. واسه نماز شب که باز، نمی رسه یه یک غنوت. زمین دوباره گریه کرد، واسه صبوریای سنگ. واسه نگاه تشنه و واسه یه لحظه ونگ ونگ. زمین دوباره گریه کرد، برای آب تو سراب. برای نون له شده، برای لونه ی خراب. زمین دوباره گریه کرد، برای ناز پونه ها. برای قهر لاله ها، برای عشق بوته ها. زمین دوباره گریه کرد، واسه زمستونای سرد. واسه نشستن تو برف، واسه پرستو های زرد. زمین دوباره گریه کرد، واسه ندیدن بهشت. واسه دل آدمایی، که می شوند یه سرنوشت. زمین دوباره گریه کرد، واسه روزای بی نفس. واسه شبای روشن و یه زندگی پر از قفس. زمین دوباره گریه کرد، برای خاک نم زده. برای اسم خوب مهر، برای تاب غم زده. زمین دوباره گریه کرد، اما دیگه واسه خدا. پند...
سلام شعری دم دست نداشتم. یعنی نداشتم تا دم دست باشه ..................................................................... هان ای پدر پیر که امروز می نالی از این درد روانسوز علم پدر آموخته بودی واندم که خبر دار شدی سوخته بودی *** افسرده تن و جان تو در خدمت دولت قاموس شرف بودی و ناموس فضیلت وین هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت چل سال غم رنج ببین با تو چها کرد دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا کرد چل سال تو را برده ی انگشت نما کرد وآنگاه چنین خسته و آزرده رها کرد *** از مادر بیچاره من یاد کن امروز : هی جامه قبا کرد خون خورد و گرو داد و غذا کرد و دوا کرد جان بر سر این کار فدا کرد *** هان ! ای پدر پیر ، کو آن تن و آن روح سلامت ؟ کو آن قد و قامت ؟ فریاد کشد روح تو ، فریاد ندامت ! *** علم پدر آموخته بودی واندم که خبر دار شدی سوخته بودی از چشم تو آن نور کجا رفت ؟ آن خاطر پر شور کجا رفت ؟ میراث پدر هم سر این کارهبا رفت وان شعله که بر جان شما رفت دودش همه بر دیده ما رفت *** چل سال اگر خدمت بقال نمودی امروز به این رنج گرفتار نبودی *** هان ای پدر پیر ! چل سال در این مهلکه راندی عمری به تما شا و تحمل گذراندی دیدی همه ناپاکی و خود پاک بماندی آوخ که مرا نیز بدین ورطه کشاندی *** علم پدر آموخته ام من ! چون او همه در دام بلا سوخته ام من چون او همه اندوه و غم آموخته ام من *** ای کودک من ! مال بیندوز ! وان علم که گفتند میاموز ! ***** دلم: دلم یک پنجره با نور می خواهد. دلم تنها بهاری دور می خواهد. دلم یک آسمان مهتاب و آیینه یه دنیا قاصدک محصور می خواهد. دلم احکام بی پایان رویا را میان صندقی انگور می خواهد. دلم گرمای بی پایان غم ها را میان کودکی چون شور می خواهد. دلم اندوه بی انکار شب ها را غزل وار از بر یک حور می خواهد. دلم آواز یک قو را میان باد چه بی احساس در یک گور می خواهد. و در زنگار یک عشق قسم خورده دلم خورشید را مهجور می خواهد. تـمــومــش کـناز اول هم من و تو ما نبودیم من و تو مال یک دنیا نبودیم از اول هم تو اون سردرگمی ها می گفتیم با همیم اما نبودیم تمومش کن بیا از هم جدا شیم بیا این قدر تکراری نباشیم تمومش کن تو همین جا تو یه لحظه از این تنهایی با هم رها شیم تمومش کن ته این جاده بسته تهش ماییم که قلبامون شکسته بگو این جا کجای قصه ماست نگاه کن اول راهیم و خسته نترس از این که حرفم دلنشین نیست تموم سهم ما از عشق این نیست ما عشق اول هم بودیم اما، همیشه عشق اول بهترین نیست تمومش کن بیا از هم جدا شیم بیا این قدر تکراری نباشیم تمومش کن تو همین جا تو یه لحظه از این تنهایی با هم رهاشیم تنهایی
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست،
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست،
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم،
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست،
تنهایی را دوست دارم زیرا،
در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست.
و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد. اگـــه
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر می گرده و نگات می کنه،بدون براش مهمی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر می گرده و با عجله می یاد سمت تو،بدون براش عزیزی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر می گرده و نگات می کنه،بدون واسش قشنگی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه می کنی بر می گرده و می یاد با هات اشک می ریزه،بدون دوست داره
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف می زنی ترکت می کنه،بدون عاشقته
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنه،بدون دیوونته
اگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شده،بدون که براش همه چی بودی
اگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می ناله،بدون که بدون تو می میره
اگه یکی رو دیدی که بعد رفتنت لباس سفید پوشیده،بدون که بدون تو مرده
اگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن،بدون واسه خاطر تو مرده!!!
یک نکته
"هرکسی اشتباه می کند". زیر عکس را دوباره بخوان: جادوی سکوت من سکوت خویش را گم کرده ام! لاجرم در این هیاهو گم شدم من؛که خود افسانه می پرداختم، عاقبت افسانه ی مردم شدم!
ای سکوت، ای مادر فریادها ، ساز جانم از تو پرآوازه بود، تا در آغوش تو ،راهی داشتم، چون شراب کهنه ،شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت تو ومرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت ،ای مادر فریادها!
گم شدم در این هیاهو ،گم شدم تو کجایی تا بگیری داد من؟ گر سکوت خویش را می داشتم زندگی پر بود از فریاد من! لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|